46704670

ساخت وبلاگ
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند.
باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ی جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد. مرد با دیدن آن گدای رنجور ، سرشار از همدردی ، از اسب خود پیاده شد. به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام. نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست ، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد:
صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود ، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی.
بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند ، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.
بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد ...

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 131 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:26

روزی از شدت نا امیدی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .
شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .
به خدا گفتم : خدایا دیگر توان زندگی ندارم آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی .
فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .
به آنها نور و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود .
من از او قطع امید نکردم .


در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند

اما همچنان از بامبوها خبری نبود .من بامبوها را رها نکردم.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند .
اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.
در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.

5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.

ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.

خداوند در ادامه فرمود : آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی .
من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند
اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی !

از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم .
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند .
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی.

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 153 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25


روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورزدختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمردطمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معاملهکرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش ازشنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خودرا نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یکسنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکیاز این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر منبشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست کهبا من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام اینکار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورزانجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دوسنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاهاز زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظهای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی وتفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توانبا تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دستخود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و باناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده وبه زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیرممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم !اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شودسنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ایکه در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آنپیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود بهاجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 148 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

قصاب با دیدن سگیکه به طرف مغازه اش نزدیک می شد  حرکتی کرد  که دورش کند اما کاغذیرا در دهان سگ  دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲سوسیس و یه ران گوشت بدین " . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت  .سگ هم کیسه راگرفت و رفت.



قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفی وقت بستن مغازه بودتعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ  در خیابان  حرکت کرد تا به محلخط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خیابان ردشد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .

اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و بهایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد   دوباره شماره انرا چک کرد  اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوارشد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگمنظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوسرا زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پلهگذاشت و   کمی عقب رفت و خودش را به در  کوبید .اینکار را بازم تکرارکرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت   و روی دیواری باریک پرید وخودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و بهپشت در برگشت.

  مردی  در راباز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبیه  سگ و کرد.قصاب با عجله بهمرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است  .اینباهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟ایندومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

نتیجه اخلاقی :

اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارندراضی نخواهند بود .

و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش میدانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .

سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضاتاست .


پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم
46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 144 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

        

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کم.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهی گیر: تا دیر وقت می خوابم. یه کم ماهی گیری میکنم. با بچه ها بازی میکنم بعد میرم توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی.
اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با در آمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی. اون وقت یک عالمه قایق برای ماهی گیری داری.

ماهی گیر: خوب بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی ، بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکو سیتی
بعد از اون هم لوس آنجلس و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهی گیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال

ماهی گیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی، این کار میلیون ها دلار برای عایدی داره.

ماهی گیر: میلیون ها دلار، خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت باز نشسته می شی، می ری یه دهکده ساحلی کوچیک، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهی گیری کنی، با بچه هات بازی کنی، بری دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 152 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

در ابتداى هر دوستى و آشنايى افراد از يكديگر مى پرسند كه چه رنگى دوست داريد؟ اين نشان مى دهد كه رنگ، نقش فوق العاده مهمى در زندگى آدم ها دارد، حال آنكه بسيارى از آن غافلند و خبر ندارند كه رنگ ها حرف مى زنند و شخصيت درونى آدم ها را لو مى دهند. هركاره اى كه باشيم و هر منش و خلق و خويى كه داشته باشيم، رنگ ها بيان مى كنند.دانستن اينكه رنگ ها چه مى گويند كار مشكلى نيست، فقط كافى است كه آنها را بشناسيم و از تاثير آنها بر خلق و خويمان آگاه باشيم.
رنگ هاى گرم، محرك سيستم عصبى بوده و احساسات را تشديد مى كنند. اما در ميان آنها قرمز از همه پرهيجان تر است. افرادى كه قرمز مى پوشند عاشق زندگى هستند و روحيه اى مبارزه طلب دارند. نترس، شلوغ و پرتكاپو و عاشق جمع هاى شلوغ اند. چنان پرهياهو هستند كه گويى انرژى شان هيچ گاه تمام نمى شود. البته در مواردى نيز بسيار خطرناك هستند. بهتر است افرادى كه روحيه جنگ طلبى دارند هرگز قرمز نپوشند زيرا روحيه خشن آنها را دو چندان مى كند.
سبز: آدم هايى كه به رنگ سبز علاقه دارند بسيار مهربان هستند و روحيه معنوى و بسيار والايى دارند. سبزها بسيار سرزنده اند و پشتكار عجيبى در زندگى دارند. سنگ صبورتان را مى توانيد از ميان سبز ها انتخاب كنيد.
زرد : افرادى كه زرد مى پوشند، بسيار مثبت انديش بوده و عاشق خلق كردن هستند. زندگى براى آنها مفهوم يكسانى ندارد. هميشه در پى تغيير و تحول اند و يك جا آرام و قرار ندارند. به عنوان يكى از با معرفت ترين آدم ها مى توانيد روى آنها حساب كنيد.
آبى : آبى دوست ها مروج صلح و آرامش هستند و آدم هايى صادق، پر احساس و دوست داشتنى. بسيار درونگرا هستند چنانكه برخلاف قرمز ها ترجيح مى دهند هميشه تك و تنها باشند. مهم ترين خصوصيت آبى ها اين است كه مى توانند دوستان مورد اعتمادى براى شما باشند.
نارنجى : افراد بلند پروازى كه آرزو هاى بزرگ در سر مى پرورانند هميشه نارنجى مى پوشند. نارنجى پسند ها بسيار سرزنده اند و براى كسب آزادى و قدرت حاضرند هر خطرى را به جان بخرند.
صورتى : آدم هاى صورتى بسيار عاشق پيشه اند و توجه خاصى به مسائل عاطفى دارند. افرادى كه به صورتى علاقه دارند شفاف و راستگو هستند و بسيار سلطه طلب. به طورى كه مى خواهند اختيار همه چيز را به دست گيرند. در عين حال آدم هايى رئوف و قابل اعتمادند.
بنفش : رنگ متعلق به هنرمندان و عارفان. آنهايى كه بنفش را مى پسندند بسيار آرام، كمال جو و صلح طلب هستند. چنان صميمى و بااحساسند كه هرگونه بدى روحشان را آزار مى دهد. براى داشتن دوستى ديرينه با بنفش ها بايد مهربان و ملايم بود.
HTML clipboardسياه : با اين جماعت كه اصلاً نمى توان ارتباط برقرار كرد. نيستى و نااميدى در آنها موج مى زند. علاقه مندان به رنگ سياه دو نوع اند؛ يا بسيار مغرور و ازخودراضى يا افتاده و غمگين هستند. در منش آنها براى حل مسائل هيچ راه گشايى وجود ندارد. همه چيز تيره و تار است و تنها درمانش مرگ.

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 165 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

Image and video hosting by TinyPic

در جلسه ی خواستگاری ،

مادر داماد:ببخشید كبریت دارید؟

 خانواده عروس:كبریت برای چی؟

مادر داماد : پسرم میخواد سیگار بكشه خانواده عروس پس داماد سیگاریه ،

مادر داماد :آخه پسرم عادت داره بعد از اینكه مشروب میخوره سیگار میكشه ،

خانواده عروس:پس داماد مشروبم میخوره!

مادر داماد:بچه ام قمار بازی كرده و باخته واسه همین بهش مشروب دادیم تا از یادش بره،

خانواده عروس:پس داماد قماربازم هست ،

مادر داماد :نه بابا اینكار رو از تو زندان یاد گرفته،

خانواده عروس:به به پس آقا داماد زندانم تشریف داشتن ،

مادر داماد :بیچاره پسرم معتاد شد و بردنش زندان ،

خانواده عروس :داماد معتادم بوده؟

مادر داماد :همش تقصیر زن اولش بود كه دركش نكرد،

خانواده عروس :هان؟چی؟ زن اول؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!


نتیجه اخلاقی داستان: همیشه توی خواستگاری كبریت همراهتون باشه.

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 147 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

Image and video hosting by TinyPic

روزی مردی خواب دید كه مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، كارهای خوبی را كه در دنیا انجام داده اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج كردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار كردم و هرگز به او خیانت نكردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه كرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می كردم.
فرشته گفت: این هم یك امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر یتیم خانه ای ساختم و كودكان بی خانمان را آنجا جمع كردم و به آنها كمك كردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی كه گریه می كرد گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینكه خداوند لطفش را شامل حال من كند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اكنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

راهکارهای خلاقانه

شکی نیست که همه افراد موفق پس از پشت سر گذاشتن دوره های سخت و طاقت فرسای زندگی توانایی عملی کردن اهداف خود را بدست آورده اند. هر گونه شکست، سختی، و مشکل می تواند به منزله سرآغاز ایجاد ابداعات و اختراعات شگرفی به شمار رود. باید توجه داشت که "نیاز" سرچشمه هر گونه نوآوری و اکتشاف است. اگر احساس می کنید در زندگی خود به بن بست رسیده اید باید بدانید که در مکان مناسبی برای افزایش خلاقیت خود قرار دارید، پس دست بکار شوید و از تنگاهای موجود به نفع خود بهره برداری کنید.  

1- خشم خود را در آغوش بگیرید.

در مقالات و نشریه های مختلف به وفور می خوانیم که شاد بودن یکی از ارکان زندگی افراد موفق است. اما چگونه می توان خشم را مهار کرد و به واسطه آن به آرامس دست پیدا کرد؟ باید سعی کنید که حتی در بدترین شرایط هم خونسردی خود را حفظ کنید. از امروز تصمیم بگیرید که در برابر مشکلات از خود عکس العملی کاملاً متفاوت نشان دهید. این کار عملی نخواهد شد مگر با کمک گرفتن از نیروی بالقوه خلاقیت.

2- اجازه دهید ذهنتان آزادانه پرسه بزند.

در حقیقت شما به هر چه که فکر کنید ناخودآگاه آنرا به زندگی خود دعوت کرده اید. قدرت تخیل خود را تقویت کنید، به افکار مثبت دامن بزنید، و خوبی ها را در کائنات منعکس سازید. با استفاده از خلاقیت بهترین امکانات و شرایط ممکن را برای خود به تصویر بکشید.

3- نواختن یک ساز را یاد بگیرید.

تحقیقات علمی اثبات کرده اند که گوش دادن به موسیقی سبب التیام آلام و کاهش استرس می شود. کارشناسان اخیراً به این نتیجه رسیده اند که موسیقی فعالیت اعصاب مغزی را افزایش داده و در نتیجه میزان خلاقیت و نوآوری افراد را بالا می برد. هنگامیکه فرد خودش شخصاً سازی را می نوازد، آرامش او افزون شده و ذهنش با فراخ بال بیشتری به تفکر واداشته می شود.

4- دنیای اطرافتان را آبی کنید.

در مورد روانشناسی رنگ ها چه اطلاعاتی دارید؟ رنگ آبی تداعی گر آسمان و دریاست که هر دو مظهر آرامش، برکت، و وجود نیروی برتر هستند. از این گذشته روانشناسان معتقدند که قرار گرفتن در محیط آبی و مشاهده مکرر این رنگ سبب افزایش و ارتقای خلاقیت افراد می شود.

5- با افراد خلاق ارتباط برقرار کنید.

ایده های بی نظیر در خفا عملی نمی شوند. سعی کنید با افراد خلاق و فعال ارتباط برقرار کنید تا بتوانید از آنها ایده گرفته و استراتژی هایی را برای عملی ساختن افکار ناب خود پیدا کنید.

6- سفر کنید

سپری کردن مدت زمانی به دور از خانه سبب بالا رفتن حس کنجکاوی و به منزله آن خلاقیت می شود.در سفر ذهن به آرامش می رسد و آمادگی فعالیت مجدد را پیدا می کند.

7- سرزندگی و شادی را به زندگی خود راه دهید.

بیشتر افراد هنگامیکه در شرایط دشوار زندگی قرار می گیرند، حالت هایشان بیش از اندازه جدی می شود،  اما تحقیقات گویای این مطلب هستند که سرزندگی، تفریح، و قدری بازیگوشی مسیر خلاقیت شما را باز کرده و راه حل های بی نظیری را در پیش رویتان قرار می دهد.

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 123 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25

سلام به تمام دوستان و عزیزانم ، اینبار هم یک داستان کوتاه و پندآموز برایتان آماده کردم ، شاید برای خیلی از شما عزیزان تکراری باشد ولی برای اینکه یادآوری کند که در این دنیا  قدر لحظاتی که در کنار هم هستیم را بدانیم ، آن را آوردم و امیدوارم که جسارت بنده را به بزرگواری خودتان ببخشید .

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد ، پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد .
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجّه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند . پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم ، برای اینکه شما را متوقّف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم .
مرد بسیار متأثر شد و از پسر عذر خواهی کرد . برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد .
     

Image and video hosting by TinyPic


در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !


خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .


امّا بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند...

46704670...
ما را در سایت 46704670 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir amir121 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391 ساعت: 2:25